همه ماجرا از لحظه ای شروع می شه که می نشینم پشت سیستم و کیبوردرو میارم زیر دست هام.
برای چند لحظه به پروژه ای که باید انجام بدم فکر می کنم
بعد شروع می کنم داده های مختلف رو از اینترنت جمع کردن و در نهایت درست چند ثانیه قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن چشم هامو می بندم
تو ذهنم در یک لحظه موضوعی که قرار درباره ش بنویسم رو صفر تا صد مرور می کنم تا در ضمن نوشتن در همون راستا پیش برم
بعد که تق و تق و تق صدای کیبورد میاد و من تا متن رو به مقصد مورد نظرم نرسونم نمی تونم سرمو بلند کنم!
بعضی وقت ها که فهم موضوع مشکله قشنگ سنگینیشو روی ذهنم حس می کنم دنبال راه فراری می گردم که بتونم ذهنمو از زیر بار موضوع سخت نجات بدم.
(بعدا می گم چجوری)
بعد دوباره با دید بازتری به قشیه نگاه می کنم و بیشتر و بیشتر درباره ش تحقیق می کنم تا کامل به اون بخش مسلط شم.
اون وقته که مجددا نوشتن رو شروع می کنم تا بالاخره تموم شه :)
اما برای راهنمای خرید سیسمونی قضی به همین سادگی نبود! مصاحبه های زیاید با آدم های مختلف انجام دادم
مادرهای جوون
مادر بزرگ ها
در بزرگ ها و پدرهای جوون و.
اینجوری شد که تونستم موضوع دلخواهم رو به شیوه ای که دوست داشتم بنویسم.
با وجود اینکه تا حدودی کمال گرا هستم هنوز هم اونقدرا از نتیجه کار راضی نیستم و مطمئنم هنوز هم برای بهتر شدن جا داره.
اما فعلا خواستم حس خوبمو از تموم شدن این پروزه بنویسم.
چون جزو کارهای نیمه تمومی بود که همیشه یک بخشی از انرژی منو به خودش اختصاص می داد تا بتونم داده های مختلفی که براش جمع آوری کرده بودم رو سر و سامون بدم و کار رو به سرانجام برسونم.
درباره این سایت