در حال گوش دادن به راز سایه از دبی فورد بودم که محتوای کتاب من را به یاد بخش های تاریک وجودم انداخت. به یاد اتفاقاتی که در طول سال های زندگیم برایم اتفاق افتاده بود. به اتفاقات سخت زندگیم فکر می کردم. به موقعیت هایی که در آن ها شکست خورده بودم و هنوز هم خاطره ناخوشایند را با چنگ و دندان در وجودم نگه داشته بودم. به موقعیت هایی فکر می کردم که در آن ها بی تقصیر ربودم و مظلومانه به باد قضاوت گرفته شدم.

 

به این فکر می کردم مگر من چقدر زنده ام که بخواهم تمام موقعیت های سخت زندگی را تمام و کمال از بر باشم. اگر به جای اینکه بارها اتفاقات ناخوشایند را در ذهنم بازسازی کنم به تخیلاتم پر و بال بدهم و درباره روئیاهایم فکر کنم به نظرم حال و هوایم بهتر می شود.

 * بی ربط نوشت: یه ساعته نشستم و دارم فکر می کنم چه کوفتی بنویسم که به حال و حوصله این روزهام مربوط باشه اما چیزی به ذهنم نمیاد. هعع

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Katie يو وي uv mohandes360 خرید و فروش عمده انواع قطعات آسانسور در قیمت ارزان روز کارخانه تورهای گردشگری|شرایط تحصیل در کانادا|خدمات سئو و بهینه سازی سایتهای ایترنتی فروش فلزیاب طلا یاب قوی هوکر Nora آموزش برای همه چیلر تراکمی