نصف شب با صدای مامانم از خواب میپرم
روماتیسم بدنشو یه جوری ضعیف کرده که نمیتونه از تخت بیاد پایین
وارد اتاق میشم و میبینم پدرم زیر شونه های مادرمو گرفته اما نمیتونه بلندش کنه
موهایی که ریخته رو صورتمو با پشت دست کنار میزنم و میرم جلو
به پدرم میگم با شماره سه باهم بلندش میکنیم
یک

.
دو

.
سه

.

نمیشه
پدرمم خودش دیسک کمر داره و بعد از چند بار تلاش نافرجام زانوش درد گرفته

.

.
به مامانم نگاه میکنم
بغض کرده :( احتمالا یاداوری خاطرات روزهایی که بدون کمک میتونست بلند شه اذیتش میکنه

با بغض مادر
سراسیمه زیر شونه سمت راستشو میگیرم و این بار با تمام وجودم میگم با شماره سه بلندش میکنیم
یک دو سه یاااللهاز ته دل خدارو صدا میزنم

.
تمام جای بخیه هام درد میگیره
ولی موفق میشیم و مامانم تونست بلند بشه
به پدر و مادرم نگاه میکنم
به تارهای سفید موهاشون.با تمام سلول های بدنم درک کردم پیر شدن چه پروسه سختیه!

سالین سهیل

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجهیزات آشپزخانه صنعتی شامپوی گانودرما هموار کنکور آژانس ديجيتال مارکتينگ فورس tour Yuri اَبَر رنگ ها مطالب درسی